اندر احوالات این ایام...
پسر خوشملم سلام... عزیزم این روزا فوق العاده بامزه حرف میزنی،همش میخوای توضیح بدی و حرفای گنده گنده میزنی مثلا چند روز پیش تر صبح من جلسه بودم و شما را بردم خونه مامان جون، رفته بودی خونه عموقاسم،اونجا زن عمو ازت پرسیده بودند خوابت میاد؟؟؟؟؟ تو گفته بودی: اینا نمیذارن من بخوابم!!! واسه خودت وروجکی شدی... تو که از پارک بادی و وسایل اتومات میترسیدی، حالا عاشق اونا شدی و تا پا میذاریم داخل ستاره: بریم لی لی پوت!!! یا باید پارک بادی بریم یا پارک بزرگ اوایل که از پارک بادی میترسیدی، میگفتی مامان بگو بادش را خالی کنند من سداز بشم یه بار رفته بودیم پارک کوهستان،اونجا با مطهره السادات رفتی قسمت بادی و دیگه یاد گرفتی،البته الهی بمیرم چ...
نویسنده :
ماماني و بابايي
19:01